این روزها از آخرین باری که در وبلاگ مطلب نوشتم خیلی زمان میگذرد و من از آن روزها بزرگتر و پخته تر شده ام. شاید همین گذر زمان مرا از دیده شدن دور کرده است. انگار خلوت گزینی تشنگی ام را سیراب می کند و عمیق شدن در درونم مرا بیشتر با جهان آشنا می کند. چیزهایی را می فهمم که پیش از این برایم بیگانه بود، به باورهایی می رسم که پیش از این هم بلد بودمشان اما به آنها اعتقادی نداشتم. چیزهایی می بینم که قبلا هم نگاهشان می کردم اما نمی دیدمشان! چیزهایی را با تمام وجود می خواهم که قبل تر خواستنشان تنها بر سر زبانم بود. برای رسیدن به خواسته های معنوی کارهایی را می کنم که قبلا برایم ثقیل بود!
امروز به خیلی از أرزوهای مادی ام رسیده ام اما فهمیدم آرامش در داشتن آنها نیست! جمله ای کلیشه ای که اگر قبلا به من می گفتند قطعا جوابش یک پوزحند بود و امروز جوایش سر تکان دادن به نشانه تایید!
آدمیزاد همینقدر متزلزل است. اگر بگویم امروز به ثبات ذهنی رسیده ام شاید حرفی گزاف باشد اما حس می کنم یک چیز را خوب فهمیده ام که چیزی در بیرون آدمی نیست، چرا که همه جهان در من است!
لقمان علیه السلام زیاد با خودش تنها مى نشست و خواجه اش بر او مى گذشت و مى گفت: اى لقمان! تو زیاد تنها مى نشینى، میان مردم برو و با آنها دمخور باش. لقمان مى گفت: تنهایىِ زیاد، ذهن را فهیم تر مى کند و اندیشه طولانى، راهنماى به سوى بهشت است.