واحه

تویی امید من چون واحه ای در برهوت..

سر مزارش که رسیدم.شاخه گل سرخی خشک شده روی سنگ مزارش بود. یادم آمد خودم دو هفته پیش آن را هدیه کرده بودم، از روی تیغ-های گل آن را شناختم که دستم را بدجور زخمی کرده بود. تعجب کردم که چطور بعد از دو هفته هنوز سرجایش بود، انگار یک سانت هم جا-به-جا نشده بود.

این همان تصویر مذکور است!

داشتم درد دل می-کردم که خانمی دوربین به دست به من نزدیک شد. همیشه از اینکه در اوج حس خوب نجوا، کسی خلوتم را به هم بزند، بدجور به هم می-ریزم، برای همین وقتی درخواست کرد که یک عکس از من بگیرد به شدت مخالفت کردم، چند ثانیه نگذشت که پشیمان شدم از اینکه تند با او صحبت کردم، بالاخره راضی شدم از پشت عکس بگیرد، بیچاره آنقدر ترسیده بود که  عکس را به من نشان داد که اطمینان دهد از قولش تخطی نکرده است. بعد آرام کنارم نشست و از نسبتم با شهید پرسید.

با برخی از شهدا رابطه معنوای قوی-تری دارم، اگر بپرسی چرا شاید نتوانم به درستی توضیح دهم که دلیلش چیست شاید بعضی اتفاقات زندگیشان شبیه به من است یا برخی شبیه انسان کاملی هستند که آروزی رسیدن به آن را دارم و یا اینکه برخی، نشانه-هایی در زندگی دارند که آنها را برایم متمایز می-کند. در این میان شهید محمد یزدانی خیلی برایم ویژه است.

شاید همه شما یک بار هم که شده از کنار مزار این شهید عبور کرده باشید، چون مزار ایشان دقبقا چند قدم پایین تر از مزار شهدای فرمانده در قطعه 24 است درست بهر پیاده-رو.

شهیدی که اول تصویر بالای مزارش مرا به خود جذب کرد و بعد خودش را به من معرفی کرد. بالای مزار این شهید یک عکس از شهید سید مجتبی هاشمی و چند تن از رزمندگان گروه چریکی فدائیان اسلام است که بر پیکر مطهر شهید محمد یزدانی در حال اقامه نماز میت هستند و زیر آن نوشته شده که شهید محمد یزدانی در روز عاشورا هنگام آب-رسانی به رزمندگان در دشت ذوالفقاریه به شهادت رسید.

همیشه بر سر مزار ایشان که می-رسیدم با حسرت این نوشته را می-خواندم و ثانیه-ای به فکر فرو می-رفتم که چه چیز می-تواند این توفیق را نصیب انسان کند که در این روز به چنین شکلی شهد شیرین شهادت را سر بکشد؟

تا اینکه کتابی از زندگی شهید سید مجتبی هاشمی به دستم رسید که روایت شهادت او را بازگو می-کرد...

 این خاطره ای که برایتان بازگو می کنم، همان خاطره نماز ظهر عاشوراست که بسیار طنین انداز شد. یکی از دوستانی که با ما به آبادان آمد شهید محمد یزدانی، جوانی رشید بود که مسئولیت امور اداری رکن یک را به ایشان واگذار کرده بودیم. کار ایشان در ارتباط با آمار و ارقام و مسائل مربوط به ثبت و ضبط پرونده رزمندگان بود. محل استراحت من وشهید هاشمی و یزدانی در یک اتاق بود. شب عاشورا بود. آن شب بعد از مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین آقای یزدانی طبق معمول برای گرفتن آمار شهدا و مجروحان به بیمارستان ها و سردخانه ها رفت.

آقای یزدانی به من گفت: «اجازه بده من با سید به خط بروم» گفتم:« کارهای اینجا چی میشه؟» گفت: «می دانم ولی اجازه بده چون دیشب خواب دیدم که شهید می شوم من دلم توی خطه!» جریان را شهید هاشمی در میان گذاشتم ایشان گفت: «اجازه بده که با من به خط بیاید» و رفتند.

چند روزی بود که بچه ها از نظر آب در مضیقه بودند. شهید یزدانی هم که در جریان بود چند عدد کلمن آب تهیه کرده بود و داخل خط سنگر به سنگر به بچه ها آب می رساند. در این بین مورد اصابت یک تیر مستقیم از توپ دشمن قرار گرفت و سرش از بدنش جدا شد. حتی قسمتی از پاهایش هم مورد اصابت قرار گرفته بود و از بقایای پیکر این جوان تنومند و رشید با قد صد و هشتاد سانتی متر چیزی باقی نمانده بود. حدود ساعت یک و نیم بعد ازظهر شهید هاشمی با صورتی خاک آلود و برافروخته آمد و به من گفت: «صندوقچی بیا رفیقت را آوردم» با آن چهره ای که از او دیدم حدس زدم چه اتفاقی افتاده است. به سمت ماشین کادیلاک رفتم و جنازه شهید را که داخل پتو پیچیده شده بود در صندوق عقب ماشین دیدم. شهادت او مصادف بود با ظهر عاشورا. شهید هاشمی بسیار متاثر شده بود و به بچه ها گفت: «جمع شوید می خواهیم وضوی خون بگیریم و نماز ظهر عاشورا را بخوانیم» و صورتش را داخل شکم پاره شهید یزدانی فرو برد و به اقامه نماز ایستاد عکس این صحنه هم موجود است. شهید هاشمی پیکر شهید یزدانی را جلو گذاشتند و همه مقابلش به اقامه نماز ایستادند. در این عکس شهید شاهرخ ضرغام، شهید غلامحسین زنهاری و همین طور آقایان عبداللهی از بچه های کمیته منطقه 5 و آقای مهندس میردامادی هم در عکس هستند. آقای مهندس میردامادی در حال حاضر استاد دانشگاه در اصفهان است و به عنوان یکی از حاضران در صف اقامه نماز به امامت آقای هاشمی حضور دارد.

حالا که دقت می-کنم، من با شهید نسبت خونی دارم، من هم دادن خون در روز عاشورا و در راه سیدالشهدا را آرزومندم، آری با شهید نسبت خونی دارم...

 

|فاء عـیـن|

حاشیه-ها  (۱)

مولای من !

رضا مشو که بیفتم

چو مرغک زاری

کز آشیانه بیفتد ...

 + میلاد آقا امام رضا (ع) مبارک باشه . مقام رضا قسمتتون !

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی