واحه

تویی امید من چون واحه ای در برهوت..

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غبار روبی» ثبت شده است

 

سال گذشته دقیقا در چنین روزی، غبار روبی شهدای بهشت بود، دیر رسیده بودم و از قافله دوستان جا مانده بودم، در وقت اندکی که داشتم تصمیم گرفتم ۷۲ شهید غریب گمنام قطعه ۵۰ ( البته الان نود و اندی شده‌اند) که الان شهدای پلاسکو در کنارشان آرمیده‌اند را زیارت کنم طبق معمول غریب مانده بودند از قافله غبارروبان و این غربتشان دلم را خیلی سوزاند با خودم گفتم وقت ضیق است اما هر چه توانستم سنگ مزارشان را با چفیه‌ام غبار روبی کنم( در واقع با این کار غبار از دلم می‌زدودم) حاجت غیر معمولی هم داشتم و سخت دلشکسته بودم، پیرمردی هم در ردیف آخر بهر جدول نشسته بود.

چفیه را آبمال کردم و یک ردیف را شستم اما دلم نیامد باقی را رها کنم؛ آنقدر ادامه دادم تا به ردیف آخر رسیدم.

پیرمرد لب گشود و تنها یک جمله دعا نمود و در همان جمله، حاجتِ غیر معمول من را بواسطه شهدا از خدا طلب کرد.

من مانده بودم او از کجا دلم را خواند؟ 

در آن لحظه دلم میخواست بنشینم و چادر بر سر بکشم و هق هق گریه کنم اما از رسوایی دلم ترسیدم و فرار کردم.

آری آن روز شهدا غبار از آینه دلم زدودند و امروز دوباره می‌روم تا جلایی به دل بدهم ان شالله؛

شما هم دعوتید به وقت ۱۴ در بهشت..


به قدر انداختن دانه تسبیحی برایم دعا کنید..
|فاء عـیـن|